جدول جو
جدول جو

معنی غایم کردن - جستجوی لغت در جدول جو

غایم کردن
(وَ تَ)
در تداول بعضی نقاط سواحل دریای خزر، قایق. کرجی. بلم. فقه. طراده. زورق. قارب. لتکه. غراب
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قائم کردن
تصویر قائم کردن
بر پا داشتن، ثابت و استوار کردن، محکم کردن، پنهان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غایب کردن
تصویر غایب کردن
گم کردن، مفقود کردن، از دست دادن، نابود کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاید کردن
تصویر عاید کردن
حاصل کردن، به دست دادن، رساندن، درآمد داشتن، سود بردن، فایده دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضایع کردن
تصویر ضایع کردن
تباه کردن، نابود کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غریو کردن
تصویر غریو کردن
بانگ و فریاد برآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیام کردن
تصویر قیام کردن
برخاستن، به پا خاستن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ)
پنهان کردن: قایم نکنی، پنهان نکنی. (آنندراج). قایم شده در اطاق یعنی در کمره پنهان گشت. (آنندراج) ، محکم کردن
لغت نامه دهخدا
(وَ بَ تَ)
از دست دادن. گم کردن: زمین فراخ بر ایشان تنگ میشد و سر رشتۀ نسبت خود را غایب می کردند. (انیس الطالبین بخاری). از او سؤال کرد که کنیزک ترکیه غایب کرده ای. گفت درازگوش غایب کرده ام. (انیس الطالبین)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
در تداول عوام، پنهان کردن. قایم کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از وسیم کردن
تصویر وسیم کردن
خوشگل کردن زیبا کردن خوش منظرساختن زیباکردن: (گفت: مژده ترا که عدل ملک کرد عالم بخل خویش و سیم) (عطا بن یعقوب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایع کردن
تصویر مایع کردن
ویتاختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایه کردن
تصویر مایه کردن
سرمایه ساختن، فراهم آوردن سرمایه، مایه ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحیم کردن
تصویر لحیم کردن
پیوند کردن ظرف مسی و برنجی و ظرف فلزین شکسته را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لازم کردن
تصویر لازم کردن
لازم بودن واجب بودن، یا لازم نکرده. لازم نیست
فرهنگ لغت هوشیار
ریخت ساختن ساختن صورتهای مورد نظر نمایشنامه نویس بر روی چهره های هنرپیشگان مانند ریش گذاشتن ایجاد چین و چروک و یا آثار جراحت
فرهنگ لغت هوشیار
برخاستن، برانگیخته شدن، انجام دادن برخاستن، انجام دادن اجرا کردن: مختال آنست که خود را عظیم داند... و بحقوق الله قیام نکند، مشغول شدن
فرهنگ لغت هوشیار
گنده کردن کلفت کردن، ستبر کردن (شیر و مانند آن)، درشت کردن خشن ساختن، سنگین و ناگوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریق کردن
تصویر غریق کردن
غرق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریو کردن
تصویر غریو کردن
بانگ و فریاد بر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غارت کردن
تصویر غارت کردن
تاراج کردن آپوردن تروفتن تاراج کردن چپاول کردن اغاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غافل کردن
تصویر غافل کردن
فرناساندن گول زدن گول زدن فریب دادن اغفال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غالب کردن
تصویر غالب کردن
چیره کردن غلبه دادن پیروز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
سترون کردن سترون کردن نازا کردن اخته کردن، بی حاصل کردن بی ثمر ساختن، عاری از میکرب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تپاهنیدن تباهاندن پوساندن گند زدن تباه کردن نابود کردن، فرو گذاشتن بی تیمار گذاشتن، مهمل گذاشتن بی کار گذاشتن، گم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غائم کردن
تصویر غائم کردن
پنهان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غایط کردن
تصویر غایط کردن
ریستن ریدن پلیدی کردن دفع کردن فضولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غایب کردن
تصویر غایب کردن
گم کردن، از دست دادن
فرهنگ لغت هوشیار
افراشتن به پا داشتن، استوار کردن، پنهان کردن نصب کردن بپا داشتن افراشتن، محکم کردن، پنهان ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شایع کردن
تصویر شایع کردن
رواکنین به زبان ها انداختن فاشیدن منتشر کردن فاش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقیم کردن
تصویر سقیم کردن
ناقص کردن، معیوب نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
پیام فرستادن پیغام دادن: چرا چو سوی تو نامه و پیام نفرستد ترا بهرکس نامه وپیام بایدکرد. (ناصرخسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غایط کردن
تصویر غایط کردن
((~. کَ دَ))
مدفوع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دایر کردن
تصویر دایر کردن
((~. کَ دَ))
به گردش انداختن، آباد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضایع کردن
تصویر ضایع کردن
((~. کَ دَ))
خراب کردن، فاسد کردن، کنف کردن، بور کردن
فرهنگ فارسی معین